?دوران بی خیالی من دورانی بود که مدرسه را به سان سِن تئاتر و معلم ها را بازیگران آن می دیدم. ?یادم میاد سر زنگ ریاضی نه تعداد پرتقال های فروش رفته برایم اهمیتی داشت و نه تعداد پرتقال های باقی مانده. تنها قسمت جذاب ماجرا لهجه ی ناآشنای معلم بود که پرتقال را بُرِقال […]
ادامه مطلبجمعه، شب داشت از راه می رسید و تکالیف پسرم همچنان مانده بود. چشم غرّه ای به او رفتم. در دنیای خیالی او تنها کسی که جایی نداشت، من واقعی بودم. وسط میدان نبرد بود و عمیقاً رهبری هر دو جناح را به عهده داشت. «پاشو برو مشقات رو بنویس.» این بار حمله های زمینی، […]
ادامه مطلب