اولش برای او تنها یک بازی ساده بود. شاید هم یک شوخی انتقام جویانه. آن روز در حیاط دانشگاه همه به او خندیدند. آنقدر به او خندیدند تا اشک از چشمانشان سرازیر شد. آن روز او نیز اشک ریخت. منتها نه آنجا و جلوی تمام هم کلاسی هایش، بلکه در خفا… در خفا و از […]
ادامه مطلب