? کلاس دوم راهنمایی بودم. بیست و پنج اردیبهشت ماه بود و تاریخ آخرین امتحان بیست و پنج خرداد. یادم میاد شدیداً خسته شده بودم و برای رسیدن به تابستان لحظه شماری می کردم. اما زمان نمی گذشت. مدرسه تمام نمی شد. باید کاری می کردم که آرامم کند. ? رفتم سر تقویم روی میز […]
ادامه مطلب❤️من دختری از تهران بودم و او پسری از مشهد. او مرد جاده بود و بزرگ ترین افتخار من، رانندگی در اتوبان همت. جاده ی بی آب و علف تهران-مشهد را سرسبز تر از جنگل های سبز شمال می دیدم. و مسیر طولانی و خسته کننده ی سبزوار-نیشابور برایم به کوتاهی یک چشم بهم زدن […]
ادامه مطلب? به جرأت می توانم بگویم یکی از شیرین ترین فصل های زندگی ام، دوران دانشجویی بوده است. دورانی که نه آنقدر بزرگ شده بودم که دیگر کارهای احمقانه انجام ندهم و نه آنقدر کوچک بودم که استقلال عمل نداشته باشم. ?♀️ فکر می کنم دوران دانشجویی را می توان «آغاز پرواز» نام نهاد. دورانی […]
ادامه مطلبفصل دوم (بهمن ٧٣) ? و من همچنان در دوران بی خیالی زندگی می کردم. اما زندگی اونقدر ها هم نسبت به من، بی خیال نبود. ? بهمن سال ۱۳۷۳ به صورت خیلی اتفاقی برای بازی در یک فیلم تلویزیونی انتخاب شدم. هیچ وقت حال و هوای آن روز خودم رو فراموش نمی کنم. حس […]
ادامه مطلب?دوران بی خیالی من دورانی بود که مدرسه را به سان سِن تئاتر و معلم ها را بازیگران آن می دیدم. ?یادم میاد سر زنگ ریاضی نه تعداد پرتقال های فروش رفته برایم اهمیتی داشت و نه تعداد پرتقال های باقی مانده. تنها قسمت جذاب ماجرا لهجه ی ناآشنای معلم بود که پرتقال را بُرِقال […]
ادامه مطلب