? قدیم ها یکی از جذابیت های مطب دکتر، مجله های روی میز اتاق انتظارش بود. مجله ها آنقدر تنوع داشتند که درست مثل یک ویترین کتابفروشی، آدم را سرگرم می کردند. و هر کسی با هر سلیقه ای بالاخره با یکی از مجله ها ارتباط برقرار می کرد و مشغول مطالعه می شد. ???? […]
ادامه مطلب? کلاس دوم راهنمایی بودم. بیست و پنج اردیبهشت ماه بود و تاریخ آخرین امتحان بیست و پنج خرداد. یادم میاد شدیداً خسته شده بودم و برای رسیدن به تابستان لحظه شماری می کردم. اما زمان نمی گذشت. مدرسه تمام نمی شد. باید کاری می کردم که آرامم کند. ? رفتم سر تقویم روی میز […]
ادامه مطلبو ما همچنان فکر می کنیم که این یکسال را زندگی نکرده ایم. اما در پس تمام درد دل ها و در پس تمام نجواهای شبانه اعتراف می کنیم، سالی که گذشت، با تمام سختی ها، درد ها و جدایی ها، ما را به خودمان نزدیک تر کرده. فریادهای درونی خودمان را شنیده ایم و […]
ادامه مطلبجمعه، شب داشت از راه می رسید و تکالیف پسرم همچنان مانده بود. چشم غرّه ای به او رفتم. در دنیای خیالی او تنها کسی که جایی نداشت، من واقعی بودم. وسط میدان نبرد بود و عمیقاً رهبری هر دو جناح را به عهده داشت. «پاشو برو مشقات رو بنویس.» این بار حمله های زمینی، […]
ادامه مطلبکتابی می خواندم در باب اینکه این روزها، کودکان آپارتمان نشین خود را چگونه سرگرم کنیم؟ نویسنده در بخشی از کتاب گفته بود، پدر و مادر ها باید خلاق باشن و بازی های دوران کودکی خودشون رو به بچه ها آموزش بدن? عمیقاً به فکر فرو رفتم. وسطی، استپ هوایی، هفت سنگ، دزد و پلیس […]
ادامه مطلب