بخش هایی از رمان توقف_ناگهانی_در_ایستگاه_جمجمه از تخت بیرون آمد و موهایش را پشت سرش جمع کرد. این آپارتمان گرم و کوچک را بپونسی برایش خریده بود. بدون اینکه دغدغه ی کار کردن داشته باشد، بهترین لباس ها را می پوشید و بهترین غذا ها را می خورد. نمی دانست بدون او چه بر سرش خواهد آمد. بپونسی تمام […]
ادامه مطلب