
مجله های اتاق انتظار
? قدیم ها یکی از جذابیت های مطب دکتر، مجله های روی میز اتاق انتظارش بود. مجله ها آنقدر تنوع داشتند که درست مثل یک
? قدیم ها یکی از جذابیت های مطب دکتر، مجله های روی میز اتاق انتظارش بود. مجله ها آنقدر تنوع داشتند که درست مثل یک
? بعضی وقت ها قلم را رها می کنم تا رفته رفته سر و کله ی واژه ها پیدا شود. ? بعضی وقت ها سوژه
✍️ چندی پیش، مطلب صفحات صبحگاهی را در وب سایت استاد شاهین کلانتری خواندم. و معجزه زمانی نمایان شد که به صورت جدی نوشتن آن
برق رفت. ?هیچ کدام از وسایل برقی خانه نسوخت. کسی هم در آسانسور گیر نکرد. چون ظهر بود، در ظلمات مطلق هم فرو نرفتیم. باید
?به نظرتون در کنار قرص ضد بارداری و ضد اسهال و ضد استرس و ضد حساسیت و ضد تهوع و چمیدونم هزار داستان دیگه، به
?همه ی ما داستان دکتری را شنیده ایم که با منشی اش وارد رابطه ای پنهانی می شود و بعد از مدتی همه چیز بر
? جایی می خواندم: «نویسنده شخصیت هایی را خلق می کند که تا آن روز وجود نداشته اند. آنها در جهانی دیگر زنده می شوند
? کلاس دوم راهنمایی بودم. بیست و پنج اردیبهشت ماه بود و تاریخ آخرین امتحان بیست و پنج خرداد. یادم میاد شدیداً خسته شده بودم
در یک روز تابستانی، نویسنده از خواب بیدار شد. نیم نگاهی به ساعتش انداخت. هنوز چند دقیقه ای تا ساعت هشت مانده بود. بالشتش را
? نمی دانم این کتاب را خوانده اید یا نه. یکی از شاهکار های گابریل گارسیا مارکز که در سال ۱۹۸۱ به چاپ رسیده است.
❤️من دختری از تهران بودم و او پسری از مشهد. او مرد جاده بود و بزرگ ترین افتخار من، رانندگی در اتوبان همت. جاده ی
?مقاله ای می خواندم در باب آمار وحشتناک طلاق در جامعه ی امروز ما. سوالات زیادی در ذهنم شکل گرفت. سوالاتی که صد البته جامعه
? به جرأت می توانم بگویم یکی از شیرین ترین فصل های زندگی ام، دوران دانشجویی بوده است. دورانی که نه آنقدر بزرگ شده بودم
♣️ و زندگی سرشار از غافلگیری های کوچک و بزرگ است. زندگی، قمار باز قهاری است که به این سادگی ها، دستش را رو نمی
بخشی از داستان کوتاه “مخی که پودر شد” ? مچ دست هایش سِر شده بود. دماغش به ریل ساییده می شد و آب دهانش روی
فصل دوم (بهمن ٧٣) ? و من همچنان در دوران بی خیالی زندگی می کردم. اما زندگی اونقدر ها هم نسبت به من، بی خیال
?دوران بی خیالی من دورانی بود که مدرسه را به سان سِن تئاتر و معلم ها را بازیگران آن می دیدم. ?یادم میاد سر زنگ
کال رو می شناسید؟ کال شخصیت اصلی رمان “کال” نوشته ی “آیزاک آسیموف” است. او یک ربات پیشرفته و منحصر به فرد است که در
و ما همچنان فکر می کنیم که این یکسال را زندگی نکرده ایم. اما در پس تمام درد دل ها و در پس تمام نجواهای
همه ی آنها بخشی از وجود من هستند. آدم خوب ها و آدم بدهای داستانم را به یک اندازه دوست دارم. و با تمام وجودم
این دفتر، امروز حسابی توجهم رو به خودش جلب کرد. مدتی به جمله ی ساده ی روی آن، فکر کردم. جمله ی عمیقی که می