? کلاس دوم راهنمایی بودم. بیست و پنج اردیبهشت ماه بود و تاریخ آخرین امتحان بیست و پنج خرداد. یادم میاد شدیداً خسته شده بودم و برای رسیدن به تابستان لحظه شماری می کردم. اما زمان نمی گذشت. مدرسه تمام نمی شد. باید کاری می کردم که آرامم کند.
? رفتم سر تقویم روی میز بابا. تندتند ورق می زدم تا به بیست و پنج خرداد ماه برسم و در دلم آرزو می کردم که ای کاش، زمان به سرعت همین ورق زدن ها جلو می رفت. در دنیای کوچک ما، زمان و مدرسه خیلی بزرگ به نظر می آمدند. طول کشید تا فهمیدیم زمان، دقیقا به همان سرعت ورزق زدن های کاغذ جلو می رود.
? در نهایت به قلم و کاغذ، پناه بردم. شروع کردم به نوشتن نامه ای برای خودم. نامه ای که باید آن را بیست و پنج خرداد ماه بعد از آخرین امتحان، باز می کردم. نامه را با قربان صدقه رفتن خودم شروع کرده بودم. که بمیرم الهی برای این روزهای سخت و طاقت فرسا که نه تنها مدرسه هنوز تمام نشده است، بلکه روزهای سخت امتحان نیز هنوز از راه نرسیده اند.
? بعد برای بیست و پنج خرداد ماه به بعد نوشته بودم. که از امروز می توانم صبح ها زیر کولو تا هر وقت می خواهم بخوابم. صبح و نصفه شب از درخت ها بالا می روم و بازی می کنم. شاید کتاب “فاتح آسمان ها” و “قلعه ی مرموز” ژول ورن را بخرم و بخوانم. بد نیست یک داستان بنویسم از معلم هنر مدرسه که من رو “بی استعداد ترین دانش آموز کلاس” خطاب کرد. و و و
? با کاغذ رنگی، یک پاکت برای نامه ام درست کردم. و پشت آن نوشتم “برای مریم، بیست و پنج خرداد باز شود.”
? از آن روز تاکنون بیش از بیست خرداد دیگر آمده است و رفته است. و خرداد ماه همچنان برای ما بوی دیگری دارد. آنچنان غرق در زندگی شده ایم که خرداد ماه، حیران و سرگردان به دنبال بوی تعطیلی مدرسه ها می گردیم. فارغ از آنکه دیگر نه مدرسه ای هست و نه امتحانی که به آن دل ببندیم. و برای لحظه ای کوتاه نگرانی های دنیای امروزمان را در پس نگرانی امتحان ها مدفون کنیم.
? حالا در نوشته هایم از “زندگی در زمان حال” می نویسم. سرزنشم نکنید، اما این روزها بدجوری دلتنگ خرداد ماه بیست و اندی سال پیش می شوم.
مریم صرافین
دیدگاه خود را بیان کنید