? جایی می خواندم: «نویسنده شخصیت هایی را خلق می کند که تا آن روز وجود نداشته اند. آنها در جهانی دیگر زنده می شوند و به زندگی خود ادامه می دهند. حتی بعضی وقت ها ممکن است تصمیمی خلاف آنچه که نویسنده می خواهد بگیرند و راه خودشان را بروند.» روزهای زیادی به این جمله فکر کردم. آن را با صدای بلند خواندم اما درکی از آن نداشتم. مگر می شود شخصیت داستان، کاری بر خلاف میل نویسنده انجام دهد؟!
✍️ روز ها آمدند و رفتند و من همچنان در بُهت جملات بالا بودم. تا اینکه نوشتن رمان “توقف ناگهانی در ایستگاه جمجمه” را آغاز کردم. حدود سه ماه از نگارش کتاب گذشته بود که احساس کردم مرز بین واقعیت و خیال، برایم به حدی کمرنگ شده که ممکن است در پاسخ به اینکه در چه شهری زندگی می کنی، به جای “تهران” بگویم “شابیان هور”.
? در روند نگارش داستان، تبدیل به آدمی بدون وزن و بدون مکان و زمان شده بودم که نزدیک ترین آدم های دور و برم، شخصیت های داستانم بودند و من هر روز بیشتر در فضایی که خود خالق آن بودم غرق می شدم و بیشتر از مرز های واقعیت فاصله می گرفتم.
? تا اینکه حدود صفحه های سیصد و پنجاه کتاب، یک میهمانی بزرگ و باشکوه را به تصویر کشیدم. که طبق طرح داستانم قرار بود شخصیت اصلی یعنی “رسکاپ” میهمانی را ترک کند و با ترک میهمانی، وقایع دیگری پشت سر هم رقم بخورند. برای خودم چای ریختم و در خلوت و سکوت، مشغول نوشتن این بخش از کتاب شدم. نمی دانم چقدر طول کشید. نمی دانم چه اتفاقی افتاد. اما آنچه که من را شگفت زده کرد، پایان آن بخش بود. رسکاپ نه تنها میهمانی را ترک نکرد، بلکه با افتخار در آن میهمانی ماند و وقایع را آنگونه که خواست رقم زد و مهره ها را جور دیگری کنار یکدیگر چید.
? حال سوال من این است، آن بخش داستان را من نوشتم یا رسکاپ؟
پس از نوشتن این بخش از داستان، نوشتن را برای چند روز متوقف کردم. کار سختی بود. اما باید به مرحله ای می رسیدم که انتخاب رسکاپ را در پیش برد داستان به رسمیت می شناختم. و در نهایت پیش خودم اعتراف کردم، بهترین بخش داستان بر اساس عملکرد رسکاپ اتفاق افتاد و من نظاره گری بیش نبودم.
?♀️ نمی دانم تا چه حد حرف هایم را باور می کنید. اما نقل قول بالا، گواه آن است که شخصیت های داستانی می توانند تصمیم بگیرند. آنها ساخته و پرداخته می شوند و در نهایت جان می گیرند و زندگی می کنند. شاید درست مثل ما، آنها هم حق انتخاب دارند. منتها جای دیگری، دنیای دیگری و احتمالا به گونه ی دیگری…
مریم صرافین
دیدگاه خود را بیان کنید